خلاصه بگویم ؛ یکی از این شهدا نشسته بود و با لباس و تجهیزات کامل به دیوار تکیه داده
بود. لباس زمستانی هم تنش بود. شهید دیگر لای پتو پیچیده شده بود. معلوم
بود که این دراز کش مجروح شده است. اما سر شهید دوم بر روی دامن این شهید
بود، یعنی شهید نشسته سر آن شهید دوم را به دامن گرفته بود. پلاک داشتند،
پلاک ها را دیدیم که بصورت پشت سر هم است. 555 و 556 . فهمیدیم که آنها با
هم پلاک گرفته اند. معمولا اینها که با هم خیلی رفیق بودند، با هم می رفتند
پلاک می گرفتند. به اسامی مراجعه کردیم در کامپیوتر. دیدیم که آن شهیدی که
نشسته است، پدر است و آن شهیدی که درازکش است، پسر است. پدری سر پسر را به
دامن گرفته است.شهید سید ابراهیم اسماعیل زاده موسوی پدر و سید حسین
اسماعیل زاده پسر است اهل روستای باقر تنگه بابلسر.
نوشته شده توسط : وحید - تاریخ : چهارشنبه 94/8/6 ساعت 9:30 ع
مطلب بعدی :
یک جنگ تمام عیار اقتصادی...

پیامهای عمومی ارسال شده
+ دلتنگ یک زیارت مقبولم یا حتی یک برف مثل قدیم ها یک باران طولانی پس آمدم ای شاه پناهم بدهی تو تا باز شود هر گره کور خلاصه مانند دل من دل دریاچه ی قم هم از دوری مشهد زده هی شور خلاصه...

+ رفقا سلام... من در میانه ی مسیری هستم که دوازده سال قبل شروع کردم... وحیدم آن زمان حدود بیست سالم بود الان حدود سی سال... باورم نمیشه همون وبلاگ نویس نوجوانی هستم که از دوران مدرسه راهنمایی مینوشت.. وقتی نوشتن همه ی زندگیم بود.. یادش بخیر... کسانی که اقلیم رهایی هنوز یادشونه سلااااااااااام...
